رومینا عسل منرومینا عسل من، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

دخمل دوست داشتنی مامان و بابا

15ماهگی فندقی

سلام خوشگل و ملوسک من.١٥ماهگیت مبارک عزیزم.این روزا حسابی منو شما سرما خوردیم امروز که نوبت بهداشت داشتی وقت دکتر هم گرفتم که ببرمت دکتر.اول رفتیم بهداشت و قد و وزن ودرو سرتو اندازه گرفتن خدا رو شکر همه چی عالی بود اونجا هم که شیطونی میکردی و تو اتاق پزشک و اتاق مامایی سرک میکشیدی و میرفتی کنار مامانایه نی نی ها وایمیستادی نگاشون میکردی.قدت٨٠بود وزنت٤٠٠/١١و دورسرت٥/٤٧.ماشالا همه چی خوب بود.بعدشم رفتیم دکتر .گلوت عفونت کرده و دکتر دارو نوشت واست خودمم رفتم دکتر و واسه منم دارو نوشت .خیلی بهونه گیر شدی این روزا ایشالا زودی خوب شی عسلم. بعدا نوشت: چند دقیقه پیش رفتم لباسا رو که بیرون پهن کرده بودمو خشک شده بودو آوردم تو گذاشتم رو تخت که بع...
26 آذر 1391

بدون عنوان

سلام فندق مامان.هر روز کارای با مزه ت بیشتر میشه و من بیشتر دوست دارم بخورمت وروجک.چند شب پیش بابایی جلو تی وی دراز کشیده بود و شما هم داشتی واسه خودت اون اطراف میچرخیدی یهو دیدم رفتی خودتو انداختی رو بابای و سرتو گذاشتی رو سینه ش گفتم این دختره چقدر خودشو لوس میکنه اصلا توجهی نکردی و به لوس کردن خودت ادامه دادی سه شب پیش خونه بابا حاجی بودیم و من اون شب حالم خوش نبود و دراز کشیده بودم نزدیکای ساعت١١شب بود و پتو و تشکتو اورده بودم که کم کم بخوابونمت دیدم پتو برداشتی و کمی دنبال خودت کشیدیو بعد هم کشون کشون اوردی انداختی رو من یعنی میخواستم درسته قورتت بدما وروجک. پریشب(خونه بابا حاجی) من رفته بودم کاری انجام بدم تو یکی از اتا...
24 آذر 1391

خانم حسابدار

بدون شرح از رومینا و ماشین حساب باباحاجی قربون تو بشم که زیر لبت خراش برداشت و کلی خوون اومدو گریه کردی رفته بودی تو اتاق خاله سمیرا و کنار قفسه کتاباش ایستاده بودی داشتی با کتاباش ور میرفتی نمیدونم یهو چی شد که افتادی و گریه کردی و اومدم بغلت کردم دیدم دهنت پر خون شده اومدم تندی دهنتو شستم و یخ گذاشتم تا خونش بند بیاد بعد دیدم که لب داخلیتم کمی بریده اونو فکر کنم دندونت خورده بود بهش اما خراش بیرونی رو هر چی قفسه کتابا وارسی کردم چیزی که بتونه خراش داده باشه رو پیدا نکردم.از اون ور هم خاله سمیرا که دهن خونی تو رو دید یهو از حال رفت یعنی یه اوضاعی شده بودا ...
17 آذر 1391

حاج خانم

سلام فسقل خانم من.مامانی فدای تو بشه که سرماخوردگیت طولانی شده و الان چند روزه که بینیت کیپ شده و بسختی نفس میکشی.خدا روشکر تب و گلو درد و اینا نداری فقط ابریزش بینیه.فردا میخوام یه بار دیگه ببرمت دکتر.اما بگم از حاج خانم خودم که روز 3شنبه که از کلاس برگشتم از پله های خونه مادرجون که اومدم بالا خواستی که بغلت کنم و بعدم مقنعه مو زدی بالا و... من مقنعه مو در آوردم و شما هم کمی بعد اونو برداشتی که بذاری سرت دیدم خودت دوست داری گفتم رومینا بده مامان تا سرت کنه اروم نشستی و من مقنعه رو سرت کردم بامزه شده بودی ازت چندتا عکس انداختم اما از بس وول میخوردی زیاد خوب نشد ولی خب واسه یادگاری بد نیست تا ببینم درآینده قیافه مدرسه ایت وقتی مقنعه سر میکنی ...
17 آذر 1391

...

سلام شیطونک مامان فندق دوست داشتنی من.اول ببخشید که دیر اپ میکنم.بعدم بگم که اصلا نشد ازت عکس بگیرم آخه تا دوربینو دستم میبینی میای سمتمو عکسا بد میشن و خب اصلا مناسب گذاشتن تو وبت نیستن.خب حالا بریم سر شیرین کاریا و شیطونی های سرکار خانم.حسابی شیطون شدی و ماشالا یه جا بند نمیشی چه انرزی داری مامانی.ایشالا که همیشه سالم باشی.و خب بگم که چند وقتیه که خیلی بیقراری میکنی و ربع ساعتی یه بار شیر میخوای نمیدونم چرا اینجوری شدی؟؟ حسابی کارامونو تقلید میکنی ...تو مراسم خاله بتی که میدیدی خانما سینه میزدن و تو پاشون میزدن شما هم انجام میدادی البته سینه که چه بگم میزدی تو شکمت. اگه یه وقت بابایی یا من لباسمون رو جایی بذاریم که دستت بهش برسه میری و بر...
12 آذر 1391

بدون عنوان

روز٣شنبه با پدر جون  اومدیم بوشهر چون میخواست بخاری گازی بخره از مامان خواست که تو انتخابش کمک کنه منو شما و خاله طیبه با پدرجون اومدیم بوشهر.اما بگم از شیطنتهای شما تو مغازه که میرفتی و انگشتتو میزدی به خانم فروشنده یه بابائه با دخترش هم اومده بود رفتی پیش دخترکوچولوئه و انگشتتو بهش زدی (این روش شماست واسه اینکه یکیو متوجه خودت کنی)اما دخترکوچولوئه رفت پیش باباش ایستاد .اما بازم از تلاش دست برنداشتیو حسابی کل مغازه رو گشتی واسه خودت و میرفتیو به اجاق گازا و سینک ها دست میزدی و از بین بخاری ها هم رد میشدی و میرفتی سمت دیگه و چقدرم از این کار خوشت اومده بود شیطونک. حالا عکساشو واست میذارم از ماجرای امشبت(٥شنبه٢اذر٩١)هم بگم که من با خ...
3 آذر 1391
1